کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

فرشته پاییزی من

شش ماه زندگی با یک فرشته آسمانی(2)

ماه چهارم:  کیان و عروسکش لاکی  اولین نوروز با کیان عزیزم   کیان و پسرخاله ها(امیرحسین و امیرعلی) کیان و پایان چهار ماهگی.........   ماه پنجم:  کیان هفت فروردین بلاخره تونست تنهایی دمر بشه......   آماده شدن کیان برای اولین سفر(شیراز) کیان و عروسکهای پسرخاله و دختر خاله اش(شیراز)   کیان و پسرخاله عزیزش علی(شیراز) سوار بر روروئک خوشگلش... کیان عسلم پنج ماهه شد.... ماه ششم:       اولین غذای کیان کوچولو کیان  سینه خیز میرود... شش ماهگیت مبارک......   ...
31 مرداد 1391

شیطنت های کیان کوچولوووووووو

پسرک گلم حسابی شیون و کنجکاوه به همه جا سرک میکشه و دلش میخواد از همه چیز سردر بیاره میگید نه؟ پس خوب نگاه کنید این از سبد سیب زمینی و پیاز نوت بوک پسرخاله اش علی.....ای وااای من کتابخونه...تازه شاکی هم هست که عکس گرفتم ازش!!!!!! جارو برقی هم از دستش درامان نیست....... اینم از تلفن... کیان کلا به هرسیمی که تو خونه باشه کار داره!!!!!! این دیگه از همش بدتره...مادر بورد..........واااااااااای ...
31 مرداد 1391

عطر سیب

فرشته کوچولوی من... همیشه به این فکر میکنم که وقتی با بالهای آسمونیت داشتی روی زمین فرود میومدی زمین رو چطوری دیدی؟ شاید خیلی زیبا و شاید برعکس اونجایی که ازش اومدی خیلی زشت... شاید احساس تنهایی کردی و اشک ریختی که داری از فرشته ها جدا میشی و شاید هم خوشحال بودی که بلاخره کسی رو میدیدی که نه ماه صدای تالاپ تولوپ قلبش رو شنیدی... نمیدونم پسرکم تصورت چی بود از زمین.....راستش منم هنوز  نمیدونم  زمین چه جور جاییه..ولی همه چیز درهمه...خوبی و بدی ..شادی و غم...تنهایی و شلوغی....همه و همه ولی یه چیز رو بدون..همیشه لحظاتی هست که توی اوج غم و شادی کنار زیبایی و زشتی توی تنهایی یا وسط شلوغی..تورو میبره به همونجایی که ازش اومدی....و...
27 خرداد 1391